رونمایی نخستین فصلنامه فرهنگی طراحی پوشاک ایرانی آستینبه گزارش اختصاصی پایگاه خبری شاهنامه، ️شماره یکم فصلنامه فرهنگی طراحی پوشاک ایرانی آستین به مدیر مسوولی راضیه ابراهیمیان در فصل بهار ۱۴۰۰ خورشیدی نشر پیدا کرده است. در این فصلنامه یادداشتهای گوناگونی در زمینه پوشاک ایرانی نگاشته شده است که در پی یکی از یادداشتهای اختصاصی آن […]
رونمایی نخستین فصلنامه فرهنگی طراحی پوشاک ایرانی آستینبه گزارش اختصاصی پایگاه خبری شاهنامه،
️شماره یکم فصلنامه فرهنگی طراحی پوشاک ایرانی آستین به مدیر مسوولی راضیه ابراهیمیان در فصل بهار ۱۴۰۰ خورشیدی نشر پیدا کرده است.
در این فصلنامه یادداشتهای گوناگونی در زمینه پوشاک ایرانی نگاشته شده است که در پی یکی از یادداشتهای اختصاصی آن را میخوانید.
پوشاک پلنگینه کهنترین پیشینه پوشاک ایرانی
در دانشنامه شاهنامه فردوسی
️ نگارنده: یاسر موحدفرد
دیباچه شاهنامه فردوسی
️ حکیم فردوسی توسی، سخن خویش در دانشنامه شاهنامه فردوسی را با ستایش پروردگار جهان آغاز میکند و جالب توجه آن است که پیشینه همه دانشها، آیینها و هنرها را با راهبری یزدان پیروزگر و با یاری سروش، فرشته خجسته بازشناسی میکند که به پیامبر پادشاهان ایرانی راه را از بیراه نشان میدهد.به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد /خداوند نام و خداوند جای / خداوند روزی ده و رهنمای
️حکیم توس، ستایش خرد و خردمندان را هم در دستور کار خویش قرار میدهد و خرد را نخستین آفریده الهی میداند و یگانه راهنمای زندگانی آدمی برمیشمرد؛ خرد رهنمای و خرد دلگشای /خرد دستگیرد به هر دو سرای /نخست آفرینش خرد را شناس /نگهبان جان است و آن را سه پاس
️ حکیم فردوسی توسی، سپس به ستایش آفرینش جهان میپردازد و چهار بنمایه آفرینش، آتش روشن و خاک تیرهگون، آب و باد را در گیتی برای پدید آمدن گیاهان، جانداران و آدمیان موثر میداند.حکیم توس دیگربار اشاره میکند، پروردگار با بهرهگیری از چهار بنمایه جهان، گنبد گردنده را پدید آورد و هر آن، شگفتیهای نو به نو را در گیتی نمودار ساخت که همه اینها نشان توانایی دانای جهانیان بوده است؛
از آغاز باید که دانی درست / سر مایه گوهران از نخست / که یزدان ز ناچیز چیز آفرید /بدان تا توانایی آید پدید / یکی آتشی برشده تابناک / میان آب و باد از بر تیره خاک / پدید آمد این گنبد تیزرو / شگفتی نماینده نو به نو
حکیم توس پس از اینها به ستایش آفرینش مردمان اشاره ویژهای دارد و بر این باور است که کردگار سرانجام کلید اسرار گیتی، آدمی را بیافرید؛ آفریدگار پس از سالیان با جهشی شگرف، سر و قامت آدمیان را همچون سرو، راست ساخت و آدمی را به گفتار نیک و پندار درست سفارش نمود؛ خداوندگار به آدمی بارها اشاره داشت که تو را از بنمایههای خاکی و افلاکی آفریدهام، پس به این سرای و دیگر سرای، وابستگی و پیوستگی داری و با چهار بنمایه زندگانی پرورانده شدهای؛آفریدگار هدف هستی را آدمی برگزید، اگرچه پس از دیگر آفریدگان آفریده شد.پروردگار با دستورهایی به آدمیان از سوی پیامبران یادآور شده است؛ آدمی، تو برترین آفرینندهای، پس ارزش خویش بدان و به بندگی خداوندگار بپرداز و زندگی را بازیچه و سرگرمی زودگذر نپندار!چو زین بگذری مردم آمد پدید / شد این بندها را سراسر کلید / سرش راست برشد چو سرو بلند / به گفتار خوب و خرد کاربند /ترا از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند /نخستین فطرت پسین شمار / تویی خویشتن را به بازی مدار
چگونگی سرایش شاهنامه فردوسی حکیم فردوسی توسی، چگونگی سرایش شاهنامه را چنین برمیشمارد؛با سرایش نامه مشهور ایرانیان در همه روزگاران و در سراسر گیتی شهره خواهم شد؛تو این نامه سرورده شدهام را دروغ و افسانه مدان و آن را با یک روش در هر زمان مخوان؛هر بخش آن که با خرد سنجیده میشود را با خردورزی بپذیر و هر بخش دیگر آن که ماورایی جلوهگر میشود را با رمزگشایی فراگیر.نامه کهنی نزد هر ایرانی در دیرباز وجود داشته که سرشار از روایتهای داستان گونه بوده است؛
پس از گذشت سالیان اما این نامه باستانی در نزد اندیشمندان پراکنده گشت و هر خردمندی بخشی از آن را به یاد داشت.نجیبزادهای از آیین پهلوانی و از تبار فرمانروایان توسی که با دلاوری و بزرگواری و خردمندی و رادی شهره بود و پژوهشگر دوران باستانی ایران مینمود تا جایی که توانایی دانشی داشت، همه روایتهای تاریخی ایرانی را گردآوری نمود؛ سپس با فراخوان از اندیشمندان و پیشکسوتان کشورهای گوناگون در چنبره جهانشاهی و امپراتوری بزرگ ایران با نگارش تاریخ شفاهی هماینان، پیشینه رویدادهای مهم جهان و پند و اندرزهای بزرگان را هم گردآوری کرد؛با چنین دستمایههای دانشی، حکمی، تاریخی و تمدنی، خداوندگار سخن ایرانی، توانست نامورنامه کهن ایرانی را بازآفرینی نماید.کزین نامور نامه شاهوار / به گیتی بمانم یکی یادگار / تو این را دروغ و فسانه مدان / به یکسان رَوِشن زمانه مدان /از او هر چه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنی برد / یکی نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان / پراگنده در دست هر موبدی/ از آن بهرهای نزد هر بخردی / یکی پهلوان بود دهقاننژاد / دلیر و بزرگ و خردمند و راد / پژوهنده روزگار نُخُست / گذشته سَخُنها همه بازجُست / ز هر کشوری موبَدی سالخَورد /بیاورد کین نامه را گرد کرد / بگفتند پیشاش یکایک مِهان / سخنهای شاهان و گشت جِهان / چو بشنید از ایشان سپهبد سخُن / یکی نامورنامه افکند بُن
پیشینه پوشاک ایرانی در نخستین روایتهای شاهنامه فردوسی
کتاب نخست- روایت کیومرث
کیومرث به معنی زنده گویای میرا است و نام نخستین شاه ایرانی در شاهنامه فردوسی است که بدان گرشاه به معنی شاه کوهها هم گفتهاند.
داستان یکم- پادشاهی کیومرث
تاریخپژوه نجیبزاده ایرانی، نخستین نامجوی بزرگ را در گیتی واکاوی کرده است؛
پژوهنده نامه باستان و نگارنده داستان پهلوانان، نخستین شاه ایرانی که تختی و جایگاهی برای خویش برگزید را کیومرث میانگارد.کیومرث کدخدای جهان، نخست در اندرون کوه برای خویش جایگاهی و تختی برساخت و با گروه همسازگارش پوشاک پلنگینه پوشید.سپس به پرورش و نوآوری در پوشاک و خوراک روی آورد؛
بدین سان سی سال همچون خورشید گرمابخش فرمانروایی نمود؛ آنچنان آرامشبخش بود که دامهای رام و حتی ددان درندهخو در نزدیک او و در همه گیتی آرمیده بودند. مردمان در پایگاهاش به کیش یکتاپرستی به راز و نیاز و نماز پرداختند. کیومرث پسری خوبروی و اهل خردمندی به نام سیامک داشت که همچون پدر نامجوی بود و دل پدر بدان فرخنده و زنده و پاینده بود و با وجود این دو نامور، گیتی بنیادی استوار داشت و زندگانی مردمان شادمان بود. کیومرث هیچ دشمنی در جهان خاکی نداشت، مگر اهریمن بدنهاد که در نهان بر ضد او در گیتی دسیسه میکرد.
سخنگوی دهقان چه گوید نخُست /که نام بزرگی به گیتی که جُست / پژوهنده نامه باستان که از پهلوانان زند داستان / نخستین ز شاهان کیومرث پای / به تخت اندر آورد و بگرفت جای / که چون او شد اندر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای / سر بخت و تختاش برآمد به کوه / پلنگینه پوشید خود با گروه / از او اندر آمد همی پرورش / که پوشیدنی نو بُد و نو خورش / به گیتی بر او سال سی شاه بود / به خوبی چو خورشید بر گاه بود / دد و دام و هر جانور کهاش بدید / ز گیتی به نزدیک او آرمید / به رسم نماز آمدندیاش پیش / وُز آن جایگه بر گرفتند کیش / پسر بُد مر او را یکی خوبروی / خردمند و همچون پدر نامجوی /سیامک بُدش نام و فرخنده بود / کیومرث را دل بدو زنده بود / ز گیتی به دیدار او شاد بود / که بس نامور شاخ و بنیاد بود / نبودش کسی دشمن اندر جِهان / به جز تیره آهِرمن بَد نِهان
داستان دوم- نبرد سیامک پسر کیومرثبا خَزَروان فرزند اهریمن
اهریمن بداندیش با رشکورزی و با فریب و نیرنگ مردمان، فرمانروایی استوار کیومرث را بر هم زد؛اهریمن هم فرزندی با نام خَزَروان داشت که دیوی سترگ و تنومند بود و با مردمان فریفته شده سپاهی بزرگ برایاش فراهم ساخته بود تا بخت کیومرث شاه و فرزندش سیامک را تباه نماید.
سروش خجسته از سوی کردگار با رخی پری گونه و دوباره با پوشاکی پلنگینه با سیامک آشنایی کرد و از رازهای نهانی اهریمن بر ضد پدر پادشاهاش کیومرث آگاهی داد؛ سیامک با شنیدن این خبرهای ناگوار و آگاهی از کردار بدخواهانه دیو پلید به جوش و خروش آمد و سپاهی گرد آورد و گوش خویش را گشود تا خبرهایی از دشمن فراهم آورد؛ سیامک با پوشاک پلنگینه سپاهیاناش پای در نبرد با اهریمن گذارد، بدین روی که آن روزگار هنوز جوشن فلزی در آیین جنگ ساخته نشده بود.با پذیرش نبرد از سوی دیو بداندیش سپاه خیر و شر رویاروی یکدیگر صف آرایی کردند؛سیامک برای آنکه نشان دهد، هراسی از اهریمن ندارد، پوشاک پلنگینه هم از تن در آورد و با تنی برهنه به سبک کشتی پهلوانی ایرانی با پور اهریمن در آویخت اما خزروان دیو با ناجوانمردی با وی کشتی نگرفت بلکه با چنگال خود کمر سیامک را چاک چاک کرد و تن شاهزاده پاک ایرانی را به خاک افکند؛
سیامک جان گرامیاش را در این نبرد نابرابر و تن به تن از دست داد و سپاه ایران در برابر لشکر اهریمن بیفرمانده شد.
به رشک اندر اهریمن بدسگال / همی رای زد تا بیاکند یال / یکی بچه بودش چو دیوی سُتُرگ / دلاور شده با سپاهی بزرگ / جهان شد بر آن دیوبچه سپاه / ز بخت سیامک چه از بخت شاه / یکایک بیامد خجسته سروش / بسان پریای پلنگینه پوش / به گفتاش به راز این سخن دربهدر / که دشمن چه سازد همی با پدر / سخن چون به گوش سیامک رسید / ز کردار بدخواه دیو پلید / دل شاهبچه برآمد به جوش / سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش / بپوشید تن را به چرم پلنگ / که جوشن نبود آنگه آیین جنگ / پذیره شدش دیو را جنگجوی / سپه را چو روی اندر آورد روی / سیامک بیامد بَرَهنه تنا / برآویخت با دیو پور آهَرمنا / فکند آن تن شاهزاده به خاک / به چنگال کرده کمرگاه چاک / سیامک به دست خَزَروان دیو / تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
داستان سوم- سوگ سیامک
کیومرث با آگاهی از مرگ سیامک از ناراحتی، همه گیتی برایاش تیره و تار گشت؛سپاه ایران هم با خبردار شدن چنین رویداد ناگواری روبهروی جایگاه شهریار صف به صف ایستادند؛ لشکریان با پوشیدن نمادین جامه فیروزه رنگین و با دو چشم قرمزگون به خاطر زاری فراوان و رخساری همچون ترنج زردگون سوگواری کردند. همگان یکسالی در سوگ سیامک نشستند تا آنکه پیامی از سوی داور دادار به وسیله سروش خجسته آورده شد:کردگار به کیومرث درود فرستاد و از خروش بیش از این زنهار داد و به مدد خدای با هوشیاری و به فرماناش بازسازی سپاه ایران را دستور داد. کیومرث به مدد الهی به کینخواهی سیامک شتافت تا جایی که فرصت خواب شب و خوراک روز را هم نداشت.
چو آگه شد از مرگ فرزند، شاه / ز تیمار گیتی بر او شد سیاه / خروشی برآمد ز لشکر به زار / کشیدند صف بر در شهریار / همه جامهها کرده پیروزه رنگ / دو چشم ابر خونین و رخ بادرَنگ / نشستند سالی چنین سوگوار / پیام آمد از داور کردگار / درود آورندهاش خجسته سروش / کزین بیش مخروش باز آر هوش / سپه ساز و برکش به فرمان من / برآور یکی گَرد از آن انجمن /وُز آن پس به کین سیامک شتافت / شب آرامش و روز خوردن نیافت
داستان چهارم- نبرد هوشنگ پسر سیامک با خَزَروان فرزند اهریمن
خوشبختانه سیامک پسری به نام هوشنگ داشت که نزد نیای خویش پرورش یافت و جایگاه وزیر و دستیار کیومرث را هم دارا بود. کیومرث همچو چشم خویش هوشنگ را گرامی میداشت و هنگامی که به کینخواهی پسر قصد کرد، نبیره و پسرزاده خویش هوشنگ را فراخواند و همه اندرزها و رازها را برایاش بازگویی کرد. کیومرث به هوشنگ گفت که: دیگر از این دنیا رفتنیام و از این پس تو باید پیشتاز باشی و سالار ایرانیان شوی؛ بدین منظور با فراخوان آدمیان، پریان، ماکیان و ددان سپاهی بزرگ فراهم آورد و نبیره خویش، هوشنگ را به پیشتازی فراخواند و خود نیز پشتیبانی سپاهیان را قبول کرد.دیو پلید با بیم و باک با نظاره سپاه ایران، هراسان خاک به آسمان میپاشید اما چارهای جز رویارویی با ایرانیان نداشت؛هر دو گروه پیشتاز و پشتیبان سپاه ایران با رهسپاری دد و دام به سوی دیوان، آنان را به ستوه آوردند؛هوشنگ اینبار افزون بر پوشاک پیشین، میاندیشد تا پوشاک دیگر حیوانها را بر تن کند تا چنگال دیوان به وی آسیب نرساند و بدین روی پوشاک کاملی برمیگزیند و همچون شیر، پیشدستی میکند و به سبک کشتی باچوخه ایرانی که کشتی با پوشاک چوپانان ایرانی است با خزروان دیو که خستگیناپذیر جلوه مینمود، کشتی میگیرد؛ هوشنگ با چنگ زدن به دوال کمر که کمربند کشتی باچوخه ایرانی است او را بر خاک انداخت و سر از تن دیو پلید که در هماوردی همتایی نداشت را برید و بدین گونه سپاه خیر ایرانی بر لشکر شر اهریمنی چیره شد.
خجسته سیامک یکی پور داشت / که نزد نیا جای دستور داشت / نیایاش به جای پسر داشتی / جز او بر کسی چشم نگماشتی / چو بنهاد دل کینه و جنگ را / بخواند آن گرانمایه هوشنگ را / همه گفتنیها بدو باز گفت / همه رازها برگشاد از نهفت / تو را بود باید همی پیشرو / که من رفتنیام تو سالار نو / پری و پلنگ انجمن کرد شیر / ز درندگان گرگ و ببر دِلیر / پس پشت لشکر کیومرث شاه / نبیره به پیش اندرون با سپاه / بیامد سیهدیو با ترس و باک / همی بآسمان بر پراکند خاک / به هم بر فتادند هر دو گروه / شدند از دد و دام دیوان ستوه / بیازید هوشنگ چون شیر چنگ / جهان کرد بر دیو نستوه تنگ / کشیدش سر پای یکسر دَوال / سپهبَد برید آن سر بیهَمال
……………….
………………………..
…………………..
……………………..
…………………..……………..
https://www.ayineshahryari.ir/?p=396
Saturday, 21 December , 2024